گاه اندوه من

ساخت وبلاگ

نمی دونم چرا این طوری شدم، دلم برای همه چی و همه کس تنگ شده، دلم برای اینجا، برای وبلاگ بلاگفایم تنگ شده، برای همه دوست های قدیمی ام، برای همه اونایی که چند وقته خبر نگرفتم ازشون... 

دلم برای همه پست های جولیک که هی خوندم و کامنت نذاشتم، برای کامنتی که می خواستم برای شاهنامه مترسک بذارم اون وقتی که دیدم شهناز هاجر شد، برای تمام کامنت هایی که برای پست های بیت کوین دکتر میخواستم بذارم و اونقدر نذاشتم که بیات شد، برای پست های سرخپوستی آنا، دلبر لافکادیو و حتی مراد شباهنگ هم تنگ شده...

اون قدر به کامنت ها جواب ندادم و هیچ جا کامنت نذاشتم احساس خفگی دارم، احساس می کنم یه دوشنبه دوری بود آخرین باری که توی زندگی به سبک ام اس چیزی گفتم... اونقدر برای پسر مشرقی هیچی ننوشتم که وبلاگش رو بست و رفت... 

کامنت های یا فاطمه زهرا رو می بینم میرم تو فضای ماه و ماهی، بهش گفتم امتحانات رو خوب بدهی؟ نه نگفتم :-(

به جولیک تولدش رو تبریک گفتم؟ نه :-(


دارم به واران فکر می کنم که هر شب داره زلزله میاد و حالش رو نپرسیدم، برای آقاگل چند وقته کامنت نذاشتم؟  :-(

احوال آبجی کوچیکه گندم، سه قلوهای توکا، پرسیدم فیلوسوفیا داره چی کارا   می کنه برا رفتن؟ برایش آرزوی موفقیت کردم؟ نه :-(

احوال پروژه آشنا رو پرسیدم؟ نه :-( پرسیدم یلدا چه خبر؟ نه :-(


چرا؟ چرا دوشنبه قبل یادم رفت پست بذارم؟ چرا اون چهار روز اون طوری شد؟ چرا یه ماهه فایل خاطرات روزانه ام رو آپدیت نکردم؟

چی شده؟ 

پرسیدم علی کوجولوی ای عاشقان هر کجا چطوره؟ به خانومی پیام دادم که چه خبر؟ به بانوی عاشق گفتم پاشا چقدر گوگولی شده؟ به حریر گفتم رفتی باغ کتاب چقدر دوست داشتم بودم و می دیدمت؟

نه هیچ کدومش رو نگفتم...


حتی از خورشید هم خبر نگرفتم، از میم صاد نپرسیدم خونه خریدنشون چی شد، به هدی خاتون نگفتم که کیان رو اگه ببینم قورتش میدم، یه جواب داشتم برای siftal که اونقدر برایش نفرستادم از بین رفته... حال پری، علی، هما جانم، فاطمه، خانم ف... حال هیچ کس رو نپرسیدم، فقط رفتم سر زدم، هیچی ننوشتم برای هیچ کس، همه حرف ها همین جا مانده و دارد قل می خورد روی گونه هایم... 

چه اتفاقی افتاده برایم؟ حتی نمی خوام لپ تاپم رو باز کنم که چهار روز برای احیایش تلاش کردم، چهار روز که سه شبش نخوابیدم، چقدر دلم برا همه چی تنگ شده، چقدر خسته ام :-(


این پست در روتین این وبلاگ نیست، در غم دوشنبه ای است که روتین اینجا یادم رفت، نه این که یادم باشد و ننویسم... 

این پست غمگینی است، چون دارم گریه می کنم و نمی دونم چرا دلم برا همه چی تنگ شده :-(

ما چاره عالمیم و بی چاره تو*...
ما را در سایت ما چاره عالمیم و بی چاره تو* دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9habbeangur3 بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت: 12:51