یازده ضربدر سه

ساخت وبلاگ

با صدای بسته شدن در بیدار شدم. هوا تاریک است، صدای باران شدید می‌آید از پشت شیشه دو جداره. از لای پتو دست می‌برم که ساعت را ببینم، حدس می‌زنم قبل شش و نیم باشد که صابر رفته. دمپایی‌‌هایم کجاست؟ یادم نمی‌آید. با اکراه پاهایم را می‌گذارم زمین، روی نوک پا می‌روم تا آشپزخانه برای گرم کردن شیر و عسل برای لیلی، بیدارش کنم؟ دیر نشود...

دکمه کناری گوشی را فشار می‌دهم، نور آبی فضا را پر ‌می‌کند، نگاهم می‌ماند روی یازده, نوامبر، یازدهیازده,... هشت سال پیش، یازده, یازده, یازده, :) یک شب سرد آخر آبان سال نود که دو خانواده تنگ هم نشسته بودیم تو دو تا ماشین که برویم محضر، یک جمعه شب وسط اعیاد ذی الحجه، تولد امام دهم.

سپیدی، نور، گل، بله، خنده، حلقه، بوسه، شام رستوران لانه کبوتر... انگار همین دیشب بود، همین قدر گرم، همین قدر نزدیک... به هشتمین سالگرد ازدواج ما خوش آمدید :)

ما چاره عالمیم و بی چاره تو*...
ما را در سایت ما چاره عالمیم و بی چاره تو* دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9habbeangur3 بازدید : 80 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:46