پنجشنبه‌ای که گذشت

ساخت وبلاگ

بعضی وقت‌ها یه حس گندی می‌آید سراغ آدم. یادم هست سه سال قبل آخرین باری که همه چی در این حد به هم گوریده بود و نمی‌دانستم چه کار کنم، آن جمله درخشان را دیدم: it is too overwhelming و انگار چراغی در ذهنم روشن شد: آره، خودشه، وصف اوضاع من!

حالا چرخه‌ی روزگار دوباره گشته. یک زمانی که می‌دانستم دارم چه کار می‌کنم و کجا خواهم بود (یا لااقل این‌طور گمان می‌کردم)، تصمیم گرفتم به شروع،‌ بسم‌الله. بعد که همه‌ی "می‌دانم‌ها" در یک چشم بر هم زدن دود شد و رفت هوا، من ماندم، تنها با کاسه‌ی "چه کنم"، "چه خواهد شد".

و حالا نه تاب پیشروی دارم، نه توان عقب نشینی. مثل آخرین سرباز یک گُردان شکست‌خورده، پناه گرفته پشت سنگری مخروبه که چه پیش برود یا برگردد سرنوشت همان است، پنهان شده پشت ابرهای ابهام.

دوستانی که من را کمتر می‌شناسند وقتی شرح حال می‌شنوند با شوق و حسرت می‌گویند: دمت گرم! چقدر خوب بلدی در حال زندگی کنی :-| اما خودم که می‌دانم بلد نیستم، که این اسمش زندگی در حال نیست، مدارا در اوضاع overwhelming است.

 

پ.ن. من از پنج‌شنبه موفق نشدم وارد وبلاگم شوم تا الان، نمی‌دانم فقط مشکل من بود یا نه، ولی ظاهرا مشکلم با یک سری از وبسایت‌های هاست ایران بود، این مطلب را نوشته بودم برای پنج‌شنبه و حس الانم این نیست، خواستم بگویم خوشحالم که در مسیر دست‌یابی به مهارت گذرا بودن احساسات هستم، که یک احساس را مثل زنگ خطر می‌شنوم و می‌گردم به دنبال علت پشتش و کاری می‌کنم برایش. می‌دانم که دیگر قرار نیست برای یک ماه بچسبم به حال ناخوش.

ما چاره عالمیم و بی چاره تو*...
ما را در سایت ما چاره عالمیم و بی چاره تو* دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9habbeangur3 بازدید : 46 تاريخ : شنبه 22 آذر 1399 ساعت: 2:21